پشت سر پلها شکسته
پیش رو نقش سرابی
هوشیار افتاده مستی
در خرابات خرابی
مهربانی کیمیا شد
مردمی دیریست مرده
سرفرازی را چه داند
سربهزیری سرسپرده
میروم دل مردگی ها را ز سر بیرن کنم ...
در دو روز عمر خود بسیار دل مردیدهام
بس ملامتها کهز این نامردمان بشنیدهام
سر دهد در گوش جانم
موی همرنگ شبانم
من که عمر رفته بر خاکستر غم چیدهام
زین سبب ، گردی ز خاکستر ز خود پاشیدهام
گر بمانم یا نمانم
بندهی پیر زمانم